سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خالق عشق

در این سکوت شبانگاهان به مهتاب چشم دوخته ام و از ستاره ها دربارهء تو می پرسم, شبی که چشمانم با چشمانت بازی ها داشت, من بی خبر از آن به نگاهت دل بستم

من ترا در ابرها در باد و باران و در لایه لایه های برگهای زرد خاطره یافتم.

سرزمین خاطره های من و توجایی است که آفاق در آن رنگ دیگری دارد .

و حالا دلتنگی هایم را با رنگ سیاه می نویسم و آرزوهایم را با رنگ آبی ,

چون امروز آسمان در قلب من است

آسمان خاطره ای که پروانه های سبز و جوان اندیشه ام در آن بال به پرواز گشوده اند .

هم اکنون وسعت فاصله هایمان را تنها خداوند به نظاره نشسته , همانی که به

خاطر قدرتش و گاهی بدلیل همراهی بیدریغش فاصله ای در حریم

عبودیتش میان من و او نیست.

ای ساحل سبز افق ! من در جایی از رویاهایم که فردایی از جوانی ام نقاشی

شده, به امید تقدس نگاهت بی محابا اشک می ریزم .

رفیق دلم ! می دانی که چشم هنگامی زیباست که مملو از اشک باشد و

اشک زمانی زیباست که به خاطر عشق بریزد

کاش می شد در ابدی بودن آبی کرانه ها آشیانه ساخت و در آغوش گرم

آرامش آرام گرفت .

عزیز چشمانم ! کمکم کن تا لایق دلت باشم . کاش آسمان برای نازنینی که

هیچکس را جایگزین نامش نخواهم کرد , همیشه نیلی باشد.......




نوشته شده در تاریخ شنبه 87/4/8 توسط علیرضا قدس

اعتماد به نفس: CONFIDENCE:                                                                                 

 

1 Day all villagers decided to pray for rain.                                                        

روزی مردم یک روستا تصـمیم گرفتـند نمـاز باران بخـوانـند.  

 

On the day of prayer all people gathered & only one boy come with umbrella.

در آن روز هـمه مردم کـنار هم جمـع شـدنـد تا نماز باران بخوانند و فـقط پسر جـوانی با چتـر آمد.

 

THATS CONFIDENCE.                                                                                   

آن اعتماد به نفس است.

 

........................................................................................................................................

TRUST:                                                                                                                  

   ایمان:

 

Trust should be like feeling of a 1 year old baby, when you throw him in tha air,

ایمان مانـند احسـاس یک کودک یک سـالـه اسـت زمانی که شــما او را به هوا پرتاب می کنـید,

 

He laughs Because he know you will catch him...                                                   

او می خـندد , زیرا او می دانــد  که شـما او را خواهید گرفت.

 

.......................................................................................................................................

HOPE:                                                                                                                   

امید:

 

Every night we go to bed, have no assurance to get up alive in the next morning

هر شب ما برای خواب آماده می شویم بدون هیچ تضمینی که صبح روز بعد زنده باشیم

 

But still we have many plans for coming day...                                                            

اما هنوز برنامه های زیادی برای آمدن روز آینده  داریم.

 

........................................................................................................................................                                                      

           KEEP CONFIDENCE , TRUST IN GOD AND NEVER LOSE HOPE                                                      

اعتماد به نفس خود را حفظ کنید , به خداوند ایمان داشته باشید و هرگز امید خود را از دست ندهید.




نوشته شده در تاریخ جمعه 87/4/7 توسط حمیدرضا ریاحی

یک نفر پروازها رو می ستود

در طنین اسمان ها راه داشت

یک نفر پر بود از گلهای سرخ

دسته های یاس را همراه داشت

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

یک نفر غمهای ما را می شمرد

یک نفر اینجا صدایش گرم بود

مهربانی های او پایان نداشت

اطلسی های نگاهش گرم بود

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

در میان بارش چشمان او

اسمان میماند یکجا در شگفت

در تب اندوههای موسمی

یک نفر دستان ما را می گرفت

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

نیمه شبها زیر هر ناباوری

یک نفر اندوهدار شهر بود

یک نفر در خلوت نیزارها

در پی تعبیر خواب نهر بود

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

ای کاش ان الاهه ی زیبایی

امشب به روی سینه ی من میخفت

تا بامداد تن به تنم می سود

افسانه ها ز عشق و وفا می گفت




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87/4/6 توسط علیرضا قدس

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اینگونه می گفت:

می آید ! من تنها گوشی هستم که صدایش را می شنود و یگانه قلبی که دردهایش را در خود نگه می دارد.

و سرانجام گنجشک رو شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لبانش دوختند , گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود.

با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست! گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم , آرمگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی!

این طوفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم ؟ کجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.

سکوتی در عرش طنین انداز شد و فرشتگان همه سر به زیر انداخته بودند.

خدا گفت ماری در راه لانه ات بود و تو خواب بودی .باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند . آنگاه تو از کمین مار پرگشودی.

گنجشک خیره در خدائی خدا ماند.

خدا گفت: چه بسیار بلاهائی که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی من پرداختی...!

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگهان چیزی در درونش فرو ریخت.

های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 87/4/4 توسط حمیدرضا ریاحی

سلام دوستان

مدونید چرا عشق با دیوانگی همراه؟

داستانشو میزارم بخونید.(ادامه مطلب)ادامه مطلب...


نوشته شده در تاریخ دوشنبه 87/4/3 توسط حمیدرضا ریاحی
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق
، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو
... من نیستم

گفت
: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره
ء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم



نوشته شده در تاریخ شنبه 87/4/1 توسط علیرضا قدس

شب هنگام از تو برای تو مینویسم

.باورم کن که باورت دلیل این بی دلیلیست.

شب هنگام از توئی می نویسم که نیستی و یقین دارم که این شبانه را نمی دانی و نمی خوانی اما تو برای من هستی ، نه در حال که در خیال. انسانی معصوم که لبخندش به لحظه هایم حرمت می بخشد

تو هستی در واگنی سرد و خالی . صدای تو زوزه ی قطار را لال می کند

بی بهانه و بی قافیه می نویسم. دوستت دارم گر چه نمی دانی ام . گر چه نمی شناسی ام

مرا پیدا کن ...

من تو را ، خود تو را در گردون ذهنم می گردانم ، با تو سفر می کنم ، می خندم ، فریاد می کنم وبرایت شبانه می خوانم .کاش ، ای کاش برای یک بار میدیدی ام و ای کاش برای لحظه ای

می دیدمت 




نوشته شده در تاریخ جمعه 87/3/31 توسط علیرضا قدس


روزگاری در جزیره ای دور افتاده تمام احساسها در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند
خوشبختی. پولداری. عشق. دانائی. صبر.غم. ترس...هر کدام به روش خویش می زیستند .
تا اینکه یک روز دانائی به همه گفت: هر چه زودتر این جزیره را ترک کنید زیرا به زودی آب این جزیره را خواهد گرفت اگر بمانید غرق می شوید
تمام احساسها با دستپاچگی قایقهای خود را از خانه های خود بیرون آوردند وتعمیرشان کردند.
همه چیز از یک طوفان بزرگ شروع شدوهوا به قدری خراب شد که همه به سرعت سوار قایقها شدندوپارو زنان جزیره را ترک کردند. در این میان عشق هم سوار قایقش بود اما به هنگام دور شدن از جزیره متوجه حیوانات جزیره شد که همگی به کنار جزیره آمده بودند و وحشت را نگه داشته بودندو نمی گذاشتند که او سوار بر قایقش شود.
عشق به سرعت برگشت و قایقش را به همه حیوانات و وحشت زندانی شده سپرد.
آنها همگی سوار شدند و دیگر جائی برای عشق نماند. قایقها رفتند و عشق تنها در جزیره ماند. جزیره هر لحظه بیشتر به زیر! آب میرفت و عشق تا زیر در آب فرو رفته بود.
او نمی ترسید زیرا ترس جزیره را ترک کرده بود. فریاد زد و از همه احساسها کمک خواست. اماکسی به کمکش نرسید.
در همان نزدیکی قایق ثروتمندی را دید و گفت:ثروتمندی عزیز به من کمک کن.
ثروتمندی گفت: متاسفم قایقم پر از پول و نقره و طلاست و جائی برای تو نیست.
عشق رو به (غرور) کرد وگفت: مرا نجات می دهی؟
غرور پاسخ داد: هرگز تو درآب ترشدی و مرا تر میکنی.
عشق رو به غم کرد و گفت: ای دوست عزیز مرا نجات بده
اماغم گفت: متاسفم دوست خوبم من به قدری غمگینم که یارای کمک به تو را ندارم بلکه خودم احتیاج به کمک دارم.
در این حین خوشگذرانی وبیکاری از کنار عشق گذشتند ولی عشق هرگز از آنها کمک نخواست.
از دور شهوت را دید و به او گفت: آیا به من کمک میکنی؟ شهوت پاسخ داد البته که نه!
سالها منتظر این لحظه بودم که تو بمیری یادت هست همیشه مرا تحقیر می کردی همه می گفتند تو از من برتری ، از مرگت خوشحال خواهم شد
عشق که نمی توانست نا امید باشد رو به سوی خداوند کردو گفت :خدایا مرا نجات بده
ناگهان صدائی از دور به گوشش رسید که فریاد می زد نگران نباش تو را نجات خواهم داد. عشق به قدری آب خورده بود که نتوانست خود را روی آب نگه دارد و بیهوش شد.
پس از به هوش آمدن خود را در قایق دانائی یافت
آفتاب در آسمان پدیدارمی شد و دریا آرامتر شده بود. جزیره داشت آرام آرام از زیر هجوم آب بیرون می آمد و تمام احساسها امتحانشان را داده بودند
عشق برخواست به دانائی سلام کرد واز او تشکر کرد
دانائی پاسخ سلامش را داد وگفت: من شجاعتش را نداشتم که به نجات تو بیایم شجاعت هم که قایقش از من دور بود نمی توانست برای نجات تو بیاید
تعجب می کنم تو بدون من و شجاعت چطور به نجات حیوانات و وحشت رفتی؟
همیشه میدانستم درون تو نیروئی هست که در هیچ کدام از ما نیست. تو لایق فرماندهی تمام احساسها هستی.
عشق تشکر کرد و گفت: باید بقیه را هم پیدا کنیم و به سمت جزیره برویم ولی قبل از رفتن می خواهم بدانم که چه کسی مرا نجات داد؟
دانائی گفت که او زمان بود.
عشق با تعجب گفت: زمان؟
دانائی لبخندی زد وپاسخ داد: بله چون این فقط زمان است که می تواند بزرگی و ارزش عشق را درک کند.




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 87/3/20 توسط حمیدرضا ریاحی

اینک که من از دنیا می روم، بیست و پنج کشور جز امپراتوری ایران است و در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران دارای احترامند، جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها کوشا باشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آن ها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد.

ادامه مطلب...


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87/3/15 توسط علیرضا قدس
<   <<   11   12   13   14   15      
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : علیرضا قدس[196]
نویسندگان وبلاگ :
حمیدرضا ریاحی
حمیدرضا ریاحی (@)[7]



info@kingar.parsiblog.com
bahar 20


قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

قالب وبلاگ

اخلاق اسلامی

قالب بلاگ اسکای

قالب پرشین بلاگ

download