سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خالق عشق
پشت پلکت
قصه ای از عشق پنهان
با دو دست شوق قلبم کاش می شد می نوشت
اما یکی آمد
و یک احساس از یاس تو پرپر شد
دلم انگار می فهمید در انبوه غریبی ها
رفاقت ها چو خنجر شد
و قصه در سکوت بی جوابی مرد
اینجا بود وقتیکه زمین آغاز حسرت شد
زمان پردازش بی وقفه ی تکرار غم ها بود
صدا راه فراری بود خود تاریک و بی روزن
و عشق
آواره ای بی سرزمین در راه نفرت شد
تمام سهم رویا از ترانه
تلخی یک حادثه از لحظه ی برخورد سنگ و شیشه ی ما بود
میان ماندن و مردن
نمی دانم ولی آیا ندامت را ندیمی بود ؟
یا در پشت دیدار دو بیگانه
کسی از آشنایی ساز می زد ؟
صدایی آشنا می گفت :
دراین بیراهه راهی هست
ولی حتی در اینجا هم نمی مانم
سخن های حکیمانه
خیالی خام بیش من را نیست
که من حتی خودم را هم نمیدانم...



نوشته شده در تاریخ جمعه 87/4/28 توسط علیرضا قدس

با من بیا.......
در خواب تو را دیدن
کمرنگ ترین بوی هم آغوشی است
آن شب که میان رنج وبی تابی
در خوابی
گلبرگ تو را ز شاخه ها چیدم
بوییدم
(چون مرگ که در سکوت و بهتی محو
در بستر خاک جامه تن را
در خواهش یک نگاه می خواهد)
در قاب شکسته حرف تنهایی
در وادی دیدن معمایی
چون کاشف یک نگاه با وحشت
دستان تو را به دست خود دادم
پرسیدم
این لرزش ناتمام دستت چیست؟
با پرتو یک نگه به چشمانت
لبخند زنان به چشم من گفتی
این نبض امید جاودانی هاست
تضمین سقوط روز های تلخ
در خواب تو را دیدم
بوییدم
بوسیدم
از خواب پر از نوازش دیشب
نمناکی بالشی بجا مانده
ای وای بر این سکوت بی فریاد
کاین سان ز عبور آه جا مانده
بر خیزو بیا مرا به خوابی بر.....




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 87/4/25 توسط علیرضا قدس

در کنار ساحل دریا قدم میزدم به یاد تو ، موجها می آمدند به کنارم و میرفتند،

 

 اما تو نبودی!

تو نبودی اما یادت در قلبم بود ، تو نبودی اما به یاد تو در کنار دریا قدم میزدم...

 

لحظه باریدن باران ، تنهای تنها در زیر قطره های باران قدم میزدم اما تو نبودی !

 

تو نبودی ولی باران بود ، باران یاد تو را در دلم زنده کرد !

 

شاید این یک آغاز بود ، آغاز دلتنگی ها ، شروع آرزوهای در کنار تو بودن !

 

لحظه غروب که رسید یاد تو در دلم غوغا به پا کرد و چشمهایم به یاد تو بارانی شد!

 

کاش در کنارم بودی ، آن اشکها را تنها تو میتوانستی از روی گونه هایم پاک کنی!

 

آن دستهای سرد را تنها تو میتوانستی با دستهای گرمت گرم کنی !

 

لحظه های دور از تو بودن میگذرد اما خیلی دیر ....

 

لحظه ها میگذرد و سهم دلم از آن دلتنگیست !

 

از دلتنگی تو چند قطره اشک و یک دل پر از درد دل به جا می ماند !

 

همین که به عشق تو زنده ام برای من یک دنیا با ارزش است!

 

این اشکهایم ، دلتنگی هایم ، غصه هایم فدای آن عشق پاکت !

 

عشق تو آنقدر مقدس است که به خاطر آن جانم نیز فدایش خواهم کرد !

 

هر جا که بدون تو باشم شکی نیست در آن که یک دلتنگم!

 

هر جا که باشیم ، با هم و در کنار هم مطمئن باش که خیلی خوشبختم!

 

ساحل دریا یادگاری بود از دلتنگی هایم ، لحظه باریدن باران خاطره ای بود از

 

عشقم و غروب که رسید یادگاری از چشمهای خیسم به جا ماند !

 

تو باشی همه چیز زیباست، دیگر دلتنگی در دلم نیست ، تو هستی و یک دنیا

 

خوشبختی!

 

تو را با تمام غم ها و غصه های دنیا ، دلتنگی ها و اشکهایم میخواهم عزیزم




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87/4/20 توسط علیرضا قدس

 امروز یک عکس براتون گذاشتم که ابتدا به مدت 30 ثانیه به وسط این عکس نگاه کنید و سپس به یک نقطه ی سفید در دوار نگاه کند چه می بینید ؟ نظر یادتون نره




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87/4/20 توسط علیرضا قدس

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم
گفتی: فانی قریب
     .:: من که نزدیکم (بقره/
186) ::.


گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
     .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و
با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205) ::.


گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
     .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/
22) ::.


گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
     .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/
90) ::.


گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟     
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
     .:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/
104) ::.


گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی:
الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
     .:: (ولی)
خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/2-3 ) ::.


گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟ 
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
     .:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/
53) ::.


گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
     .:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/
135) ::.


گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم!  ...  توبه می‌کنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
     .:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/
222) ::.


ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک     
گفتی: الیس الله بکاف عبده
     .:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/
36) ::.


گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی:


یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.::
ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/41-43) ::.




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87/4/13 توسط علیرضا قدس

ارمنی: عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل را به یکدیگر پیوند می دهد.



 





اسپانیایی :عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند ترخواهد بود.



 





پرتقالی: عشق گلی ست که دو باغبان آن را می پرورانند.



فرانسه: عشق فراموش کردن خود در وجود کسی است که همیشه و در همه حال ما را به یاد دارد.



 



یونانی:زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن است.



 



روسی:عشق مثل هوایی ست که استشمام میکنیم...آن را نمی بینیم...اما همیشه احساس و مصرفش می کنیم و بدون آن خواهیم مرد.



 



انگلیسی:عشق گلی است که در زمین اعتماد می روید.



 



ایتالیایی:عشق یعنی ترس از دست دادن تو...



 



آلمانی:سئوال هر چه که باشد...جواب..عشق است..



 



هندی:وقتی هیچ چیز جز عشق نداشته باشید...آن وقت خواهید فهمید که عشق برای همه چیز کافی ست..



 



سوئدی:زمانی که همه چیز افتاده است..عشق آن چیزی است که پا بر جا می ماند...



 



فارسی:عشق آن است که همه خواسته ها را برای او آرزو کنی....

 

پس الان ارزو می کنم به همه ی خواسته هات برسی




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87/4/13 توسط علیرضا قدس
روزی شخصی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"
خداوند آن شخص را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد!


افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد  با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!"

آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد  گفت: "نمی فهمم!"

خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!"


نوشته شده در تاریخ یکشنبه 87/4/9 توسط علیرضا قدس

در این سکوت شبانگاهان به مهتاب چشم دوخته ام و از ستاره ها دربارهء تو می پرسم, شبی که چشمانم با چشمانت بازی ها داشت, من بی خبر از آن به نگاهت دل بستم

من ترا در ابرها در باد و باران و در لایه لایه های برگهای زرد خاطره یافتم.

سرزمین خاطره های من و توجایی است که آفاق در آن رنگ دیگری دارد .

و حالا دلتنگی هایم را با رنگ سیاه می نویسم و آرزوهایم را با رنگ آبی ,

چون امروز آسمان در قلب من است

آسمان خاطره ای که پروانه های سبز و جوان اندیشه ام در آن بال به پرواز گشوده اند .

هم اکنون وسعت فاصله هایمان را تنها خداوند به نظاره نشسته , همانی که به

خاطر قدرتش و گاهی بدلیل همراهی بیدریغش فاصله ای در حریم

عبودیتش میان من و او نیست.

ای ساحل سبز افق ! من در جایی از رویاهایم که فردایی از جوانی ام نقاشی

شده, به امید تقدس نگاهت بی محابا اشک می ریزم .

رفیق دلم ! می دانی که چشم هنگامی زیباست که مملو از اشک باشد و

اشک زمانی زیباست که به خاطر عشق بریزد

کاش می شد در ابدی بودن آبی کرانه ها آشیانه ساخت و در آغوش گرم

آرامش آرام گرفت .

عزیز چشمانم ! کمکم کن تا لایق دلت باشم . کاش آسمان برای نازنینی که

هیچکس را جایگزین نامش نخواهم کرد , همیشه نیلی باشد.......




نوشته شده در تاریخ شنبه 87/4/8 توسط علیرضا قدس

یک نفر پروازها رو می ستود

در طنین اسمان ها راه داشت

یک نفر پر بود از گلهای سرخ

دسته های یاس را همراه داشت

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

یک نفر غمهای ما را می شمرد

یک نفر اینجا صدایش گرم بود

مهربانی های او پایان نداشت

اطلسی های نگاهش گرم بود

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

در میان بارش چشمان او

اسمان میماند یکجا در شگفت

در تب اندوههای موسمی

یک نفر دستان ما را می گرفت

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

نیمه شبها زیر هر ناباوری

یک نفر اندوهدار شهر بود

یک نفر در خلوت نیزارها

در پی تعبیر خواب نهر بود

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

ای کاش ان الاهه ی زیبایی

امشب به روی سینه ی من میخفت

تا بامداد تن به تنم می سود

افسانه ها ز عشق و وفا می گفت




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87/4/6 توسط علیرضا قدس
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق
، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو
... من نیستم

گفت
: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره
ء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم



نوشته شده در تاریخ شنبه 87/4/1 توسط علیرضا قدس
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : علیرضا قدس[196]
نویسندگان وبلاگ :
حمیدرضا ریاحی
حمیدرضا ریاحی (@)[7]



info@kingar.parsiblog.com
bahar 20


قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

قالب وبلاگ

اخلاق اسلامی

قالب بلاگ اسکای

قالب پرشین بلاگ

download