ژوزه ساراماگو ما را ترک کرد.... او در هشتاد و هفت سالگی درمحل سکونت اش در جزیره لانزاروت از جزایر قناری( که از سال 92 در آنجا زندگی می کرد)، در گذشت. از بیماری «ساراماگو» اطلاع داشتیم؛ او درچند سال اخیر، به علت مشکلات تنفسی، چندین بار در بیمارستان بستری شده بود، ولی خبرمرگش برای همه کسانی که این نویسنده محبوب را در زمستان گذشته در لیسبون، آرام و استوار، در حال امضا کردن آخرین کتاب بحث برانگیزش، «هابیل» دیده بودند، بسیار تکان دهنده بود.
زندگی و آثار «ساراماگو»، همواره جنبه ای جدلی و مبارزاتی داشته است. او دوست داشت با «فکر کردن در دایره بسته» ای که به بی عدالتی و سو استفاده از قدرت منتهی می شود، مقابله کند. خود را «کمونیست لیبرتر» معرفی می کرد، همان گونه که می توان آرمان اتوپیک و آرزوی تغییر جهان را داشت. صدای او آوای بی صدایان بود . صدایی شنیدنی و شناخته شده درهمه دنیا که بازتابش طوفان به پا می کرد و امروز (غیبتش) سکوتی عظیم بر جای می گذارد.
«ساراماگو» سرنوشتی خارق العاده داشت. او در سال 1922 در روستای کوچکی از «ریباتژو» در صد کیلومتری لیسبون به نام «آزینهاگا» به دنیا آمد. پدر و مادرش دهقان های فقیری بودند واز این رو، خیلی زود مجبور به ترک تحصیل شد و به شغل های مختلفی از قفل سازی تا مترجمی پرداخت. او که «خود آموخته» و عاشق کتاب خواندن بود، اولین رمانش را در سال 19?7 به نام «سرزمین گناه» منتشر کرد. اما در واقع در سال 19?7 با انتشار کتاب «برخاسته از زمین» است که او قدم به عالم ادبیات گذاشت و سپس با کتاب « بزرگداشت دو کونتو» به شهرتی جهانی دست پیدا کرد.
وقتی که در 2? آوریل 197? انقلاب موسوم به «میخک ها» فرا رسید، ساراماگو با روح و جانش درگیر آن شد و نمایشنامه ای نیز به نام «شب» در این باره نوشت. او همراه با مردم پرتغال دیکتاتوری را به دمکراسی تغییر داد و در همه مبارزات فعال بود و فعال ماند.
در 1992 کتابش به نام « انجیل به روایت مسیح» سانسور شد، از طرف کلیسا مورد حمله قرار گرفت و به « توهین به مقدسات میراث مذهبی پرتغال » متهم شد. در همین دوره است که او تصمیم می گیرد که در اسپانیا ساکن شود.
در سال 1998 «ساراماگو» موفق به اخذ جایزه نوبل شد (نخستین بار است که جایزه نوبل به یک نویسنده پرتغالی زبان تعلق می گیرد) که این قدردانی وحق شناسی، برای او عظیم و تاریخی بود. بسیاری از پرتغالی ها خود را دراین نویسنده، با زندگی و راه و رسم نمادین اش ، بازشناختند.
«ساراماگو» تنها، رمان نویس و یا جستار نویس نبود، شاعر هم بود، شاعری که دغدغه های اجتماعی وسیاسی اش با سخت گیری های زیبا شناسانه همراه بود. او علیه هر نوع بی عدالتی مبارزه می کرد: دفاع ازمبارزات دهقان های بی زمین برزیلی ، موضوعی که او تاریخش را به خوبی می شناخت، به ویژه که به مسائل دهقان - رعیت های پرتغالی دوران کودکی اش بسیار نزدیک بود. و یا در دفاع از فلسطینی ها فریاد عتراض اش همواره بلند بود و در مارس 2002 در چارچوب سفر های نمایندگان پارلمان نویسندگان، به «رام الله» در سرزمین های اشغالی سفر کرد (2). این تجربه ای بود که او را سخت تحت تاثیر قرار داد و موجب شد که شرایط زندگی در سرزمین های اشغال شده را در عباراتی بسیار تند بیان کند که این امر اتهام یهود ستیزی را برایش به همراه داشت . علیرغم این برخورد ها او هرگز از مواضع خود دست برنداشت و انتقاد از اشغال اسراییلی و همبستگی با فلسطینی ها را همواره تجدید کرد؛ به ویژه فراخوان او برای لغو محاصره اقتصادی غزه، در «لو کایه»(3) که مجموعه ای از متونی بود که او در وبلاگ شخصی اش از سپتامبر2008 تا مارس 2009 منتشر می کرد. او در یکی از آخرین نوشته هایش درسایت خود، از نویسنده سوئدی، «هنینگ مانکل» برای شرکتش در کشتی صلح غزه تشکرکرد.......
این دفتر، شامل آخرین تاملات فلسفی- سیاسی اودرباره جهانی است که باید در باره اش فکر کرد، دنیایی که انتخابی جز مسئولیت و تعهد برای ما باقی نمی گذارد. متن ها اغلب سریع نوشته شده اند اما با دوران و جامعه خود رابطه ای تنگاتنگ دارند، و از ورای آنها «ساراماگو» به عنوان نویسنده ای بزرگ و انسان مبارزه و تقسیم کردن با دیگران، حضور دارد.
او در سال 200? مقاله « آنجا که بازار فرمان می راند ، از دمکراسی چه باقی مانده است » را برای لوموند دیپلماتیک نوشت که شما را به خواندن مجدد آن دعوت می کنیم.
از دمکراسی چه باقی مانده است ؟
1- «هابیل» الفاگارا، مادرید، 2009. تفسیری آزاد از قتل هابیل به دست برادرش قابیل. نویسنده در این کتاب از انجیل به عنوان «دستور العمل عادات و رفتارهای زشت » یاد می کند.
2- نویسندگان مرزها، فیلم مستندی از سمیر عبدالله و ژوزه رنس، 2003 .
3- «لو کایه» با مقدمه ای از امبرتو اکو .
?- «ابریگادو، مانکل»، 2 ژوئن 2010.