تنهاترین ستاره ،غمگین ترین بهارم
من آنکَسم که جزغم ،دیگر کسی ندارم
من تک درخت پیرم ،خشکیده ام زِ ریشه
هر چند پیش مردم، خندیده ام همیشه
بغضی نشسته اکنون، در حلق بی صدایم
من آن نِی اَم که هر دم ،با غصه هم نوایم
آری دلم گرفته،از این سکوت دلگیر
از این کنایه هایِ سنگین و دست و پاگیر
در این سیاهی شب، گُم گشته است راهم
دست مرا بگیرید ،تنها و بی پناهم
دردیست اندراین دل ،حاشا نمی توان کرد
غم را در این زمانه،رسوا نمی توان کرد
این روزگار پر غم ، پر است از گلایه
واگو یه های رنگین غم های لایه لایه
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89/10/19 توسط علیرضا قدس